حنانه نازنینمحنانه نازنینم، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 27 روز سن داره
پیمان مقدس بین ماپیمان مقدس بین ما، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 8 روز سن داره
زندگی مشترک مازندگی مشترک ما، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 10 روز سن داره

حنانه حسن زاده

شرح تولد حنا

چند هفته قبل تولد حنانه دتری بود ومن مشغول درست کردن وسایل تولد   آخه برای میوه از ظروف یکبار مصرف استفاده کردم وروی همه ظرف ها لیبل کیتی چسبوندم برای چاقو ها وچنگال وقاشق دسر وظرف سالاد ماکارونی هم همین طور اماپذیرایی ما در تولد در ابتدا شیرینی و دختردونه (شیرینی محلی) وچای بود که در ظروف تم دار از مهمانان پذیرایی کردیم  وبعد از کمی بزن برقص نوبت پذیرایی با میوه شد واز مهمون  های عزیز با میوه پذیرایی شد ودر همون زمانی که عزیزان مشغول صرف میوه بودند حسابی سورپرایزشون کردیم وکلیپی براشون پخش کردیم که واقعا جالب بود ،کلیپ با عکس های بچگی همسرم شروع  شد وبعد عکسهای بچگی من و بعد عکس ازدواج من وهمسرم ودر نهایت عکسهای حنانه...
28 دی 1394

تولد حنانه

در تمام این ماه هایی که نبودم  از دخترم عکس می گرفتم اما فرصت ارسال نبود الانم از تولدش یک سری عکس میزارم تم تولد حنانه کیتی بود از ماهها قبل با وجود سنگینی درس وکار شروع بع طراحی وتهیه مقدمات تولدش کردم وخیلی چیزهای تم رو هم با همکاری بابا مصطفی برا دخترمون درست کردیم با این کار هم در هزینه صرفه جویی شد هم هنر دست خودمون بود ولذتی وصف ناپذیر داشت  
28 دی 1394

سلام بالاخره بعد از چند ماه اوووووووووووووومدیم

سلام  به دختر نازنینم سلام به همه دوستایی که میان و از وبلاگ دختر گلم دیدن می کنن. بالاخره بعد مدتها سخت کار کردن روی پایان نامه بالاخره دیروز دفاع کردم وراحت شدم الانم میخوام فقط برای حنانه طلا مامان باشم یه مامان خوب و جبران همه نبودن هامو بکنم   
28 دی 1394

حنانه ودوستهای کوچولوش

امروز خونه مامانی یه مهمونی کوچولو بود  به حنانه کلی خوش گذشت وکلی از دیدن بچه ها لذت برد وبراشون جیغ کشید واعلام وجود کرد در آخر مهمانی هم کلی با بچه ها عکس یادگاری گرفت حنانه و دوست نازنینش، کیانا جون که خیلی ماه ودوست داشتنی حنانه ومهتا جون    اینم عکس دسته جمعی حنانه با مهتا،کیانا جون وآرین ومحیا   ...
2 مرداد 1394

اولین مروارید دخملی

سه شنبه هفته گذشته بود که متوجه شدم دخملم داره دنئون در میاره از خوشحالی داشتم بال در می آوردم دخملم خیلی سختی کشید یک هفته تمام تب شدید داشت وبالاخره نصف مرواریدش بیرون اومد و مامان بزرگ نازنینش براش دندونی پخت    ...
2 مرداد 1394